لباس مشکي براي امام حسين(ع)، علم شيعيان است/آسمانيان مقام ثارالله را بيشتر از زمينيان درک ميکنند
تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۰۱۷۹۵
خبرگزاري آريا - حسين(ع) در آسمان، خيلي از آنچه که در زمين هست، بزرگتر است، اباعبداللهي که الان همه او را ميشناسند، کسي نيست در عالم، از هر ديني، که ايشان را نشناسد، به خصوص در اربعين ميتواند انسان، اين را ببيند که از کجاها و چه کساني ميآيند.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه خبرگزاري فارس، آيتالله روحالله قرهي مدير حوزه علميه امام مهدي(عج) تهران در تازهترين جلسه اخلاق خود به موضوع «کربلا؛ زمينهساز ظهور» پرداخت که مشروح آن در ادامه ميآيد:
اکبر شدن روح و بقاء جسم، از طريق هدايت امام
خصوصيّت انسان کامل، عبد شدن است و عبوديّت، توفيق بزرگي است که اگر کسي پيدا کند، عامل براي قرب و فاني في الله شدن ميشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وقتي به معارف، اعم از آيات الهي و روايات شريفه، با دقّت نگاه ميکنيم، ميبينيم پروردگار عالم همهي اين جورچين را براي يک موضوع قرار داده است و آن، اينکه خدا، جدّي (نه از باب تعارف، چون خدا با کسي تعارف ندارد) انسان را دوست دارد. اصلاً دليل و برهان خلقت انسان به عنوان اشرف مخلوقات، همين است؛ چون آن که «احسن الخالقين» است، او را به عنوان «احسن تقويم» تبيين کرد. خدا کسي را خلق کرد که حال او، حال جسماني است، نه اصغر شيء است به جسم و نه اکبر شيء است به جسم، بلکه حال او، حال جسمي است که صغير است به حال جسم و کبير است به حال روح. ميتواند از اين کبير بودن استفاده کند و به حال اکبريّت برسد. اگر دقّت نکند، از جسم صغير هم صغيرتر و ديگر پستترين موجودات ميشود. از هر دابّه و انعامي، بدتر و بدتر و بدتر ميشود.
لذا چون خدا انسان را دوست دارد و نميخواهد آن حال برايش به وجود بيايد و آن قادر متعال، عزّ و جلّ ميخواهد به يک نوع قدرتنمايي خودش را هم نشان بدهد، در آن صحيفهي مکتوب خودش تبيين فرمود که از باب هدايت بشر، از نور خودش، براي انسان بياورد، آن هم به قالب جسماني انسان!
گرچه اميرالمؤمنين فرمودند: «أ تزعم انک جسم صغير» آيا تو زعم و تصوّرت اين است که همين جسم صغير هستي؟! اگر آن روح کبير را که در درون اين جسم صغير، نفخه شد، «نفخت فيه من روحي»، به مقام اعتلاي اکبريّت رسيد، حال جسم همان ميماند، امّا بقاي آن به حال کبيريّت و طراوت هميشگي ميماند. يعني جسم، به اقتضاي روح، تأثيرپذيري پيدا ميکند. راکب، اگر راکب حقيقي بود، به اندازهي همان سوارهي خودش تنظيم ميکند.
لذا اولياء، اصفياء، بزرگان، اعاظم و در رأس آنان، انبياء (چون بحث معصومين اصلاً مجزّاست و نميتوانيم آنها را با خودمان قياس کنيم، آنها را خدا فرستاده که هادي باشند)، مثل ما هستند، منتها با تفاوتهايي؛ آنها هم جسم صغيرشان ميتواند جسم کبير شود و اين جسم کبير به واسطهي روح کبير است و اين روح، اگر در مقام اکبريّت قرار گرفت، کبيري جسم بدين صورت ميشود که حال ابقاء پيدا ميکند. لذا ميبينيم شيخ صدوق و امثال ايشان، بدن مطهّرشان بعد از سالهاي سال سالم ميماند.
باراني سيلآسا ميبارد، بدن شيخ صدوق از قبر بيرون ميآيد. صد سال از رحلت ايشان گذشته، کفن که هيچ، استخوانها هم بايد پودر شده باشد. ميبينند که کفن ايشان فقط مقداري پاره شده، امّا تازه است و جسم ايشان هم تازه است. تعجّب ميکنند! حتّي ميگويند: ناخنهاي ايشان گرفته شده بود و فقط يک ناخن مانده بود، چون مستحب است که جمعه ناخنها را بگيريد، ميگويند: احتمالاً ايشان کاري داشتند و يک ناخن را براي جمعه گذاشته بودند.
اين بقاي جسم به واسطه روح است. اگر روح در مقام اکبريّت قرار گرفت و از اين مقام کبري، به اکبريّت رسيد؛ جسم را هم که صورت ظاهر صغير است «أتزعم انک جسم صغير و فيک ما نطوي العالم الکبير»، به کبير ميرساند و بقاء مييابد.
ما نه اصغر هستيم و نه کبير و اکبر، بلکه جسم صغير هستيم. بين اجسامي که خدا خلق کرد، ما نه خيلي بزرگ هستيم و نه خيلي کوچکيم، کبير نسبت به ما وجود دارد، اکبر از آن کبير هم هست، ما صغيريم. اين از باب جسماني است، امّا از باب روحاني، قدرتنمايي خدا اين است که ديگر هيچکس مانند ما نيست. اين هم قادريّت خدا را ميرساند که در يک جسم صغير، روحي کبير را نفخه کرد، «نفخت فيه من روحي». خداوند براي هيچ شيء و خلق و جسمي نفرمود: «نفخت فيه من روحي»، فقط انسان را فرمود.
حالا چون اين انسان، اعجوبه و دردانهي خلقت را دوست دارد و ميخواهد قدرتنمايي هم داشته باشد (جدّي اگر انسان اين را بفهمد که همه چيز به دست خداست و خدا خلق کرده، خودش يک نوع عبادت است)، آمدن از نور خودش، به حال جسماني قرار داد و اينها، معصومين و امام شدند. اينها را براي هدايت ما فرستاد که ما اين روح کبير و جسم صغير را در همين دنيا به روح اکبر و بقاي جسم برسانيم.
عجيب است، خدا چگونه جورچين کرده و چه بساطي در عالم چيده که آنقدر در اين دنيا رشد کنيم که بالا برويم و به مقام اکبريّت و فاني في الله شدن برسيم و به خدا اتّصال يابيم. پس للّهي هست و اليه راجعوني نيز هست.
لذا فرمودند: اليه راجعوني آن، افضل از للّهي است. چون اگر للّهي حفظ شود، مهم است و اين حفظش را هم باز در اختيار ما قرار داد. مثلاً آن حال اوّليّه ما چون طهارت بود، گفت: از اين به بعد ديگر مراقبت کنيد، لقمه را مواظبت کنيد، چون لقمه تبديل به خون ميشود، خون در بدنتان گردش پيدا ميکند و گوشت و پوست و استخوانتان، همه، رشد ميکند و بعد، معلوم است ديگر اينکه اسپرمها که در بدن شما موجود است، از آن رشد و تغذيه ميکند، حالا انعقاد نطفه شکل ميگيرد و اگر اين نطفه، حرام شود، کار خراب ميشود. پس اختيار را دست من و شما گذاشت.
رؤيت امام، رؤيت الله است!
منتها براي اينکه خراب نکنيم، نور خودش را به عنوان هادي فرستاد و آنها هم بيان کردند که اين راه و اين هم چاه است. همه را بيان کردند. حضرات معصومين(ع)، تماماً و کمالاً، جز جسمانيّت و اينکه نميشود انسان بيان کند، همه و همه صفات و اسماء خدا هستند. منتها نازله هستند.
البته نازله هم به معناي از بالا به پايين آمدن نيست، نازله يعني به حدي آمد که بشر ادراک کند. حالا خدا را داريم ميبينيم، يعني رؤيت امام، رؤيت الله است. امامي را ميبيني که با همهي صفات و اسماء خداست. لذا خدا ميفرمايد: چون من را، در آنان ميبيني، بايد از آنان اطاعت کني؛ چون من خالق هستم و ميگويم: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم».
راه عبدالله شدن، عبدالائمّه شدن است!
تمام اشتباه بشر هم در همين قضيّه امامت است، به خصوص اينجا که دين ديگر کامل شد. فرمايش حضرت ثامنالحجج را در مورد امامت، تا حدودي بيان کرديم که انسان اشتباه کرد و نفهميد که اين انوار الهي به عنوان هادي و امام براي ما آمدند و اگر ما جدّي ميخواهيم مطيع خدا باشيم، بايد مطيع آنان باشيم. اگر بخواهيم بعد شويم، راه عبد شدن اين است که اوّل عبد حضرات شويم. همهي ما بايد عبد خدا شويم، اصلاً نميخواهيم عبد کس ديگري شويم، امّا عبداللّهي ميسور نميگردد إلّا به اينکه عبد اين حضرات شويم. چون نازلهي تمام اسماء و صفات خدا در اينهاست.
امّت شدن يعني همين. ميدانيد يک معناي أمّي يعني کسي که بيسواد است. امّت شدن يعني بداني به ظاهر با همه عقلي که خدا به تو داده - که در جلسه گذشته هم بيان کرديم که حضرت فرمودند: اينها با کدام عقلي ميخواهند راجع به امامت حرف بزنند – ميفهمي که نميفهمي. خصوصيّت اين عقل دروني اين است که انسان را به رشدي ميرساند که ميفهمد که نميفهمد و اين، خيلي مهم است.
لذا عقل اينگونه رشد نميدهد که ميفهمم که ميفهمم. بلکه ميفهمد که راستي راستي نميفهمم. حالا که نميفهمم چه کنم؟ مطيع شوم نسبت به آن کسي که ميفهمد اسماء و صفات خدا هست. لذا در مقابل او، من يک بيسواد و أمّي هستم. أمّت همين است؛ يعني چيزي نميداند، امام جلو ميرود و او پشت سر امام حرکت ميکند.
لذا ديديد در نماز جماعت بيان ميکنند: تا امام به رکوع نرفته، شما به رکوع نرو. تا امام از رکوع بلند نشده، شما از رکوع بلند نشو. اضافه و کم کردن رکن در نماز فرادا، نماز را باطل ميکند، امّا در نماز جماعت وقتي بلند شدي و متوجّه شدي که امام هنوز در رکوع است، دوباره بايد به رکوع بروي. با اينکه دو رکوع ميشود و رکوع، رکن است و کم و زياد شدن رکن در فرادا سبب بطلان نماز ميشود؛ امّا چون در اينجا داري از امام تبعيّت ميکني، صحيح است.
لذا حتّي در افعال عبادي هم اينطور مطرح ميشود که ببين امام چه ميکند، هر چه امام گفت، همان. اتّفاقاً اينجا انسان، مطيع محض ميشود و ديگر مدّعي به اينکه من هم صاحب نظر هستم، نميشود.
تمام اشتباه سقيفه و حوادث بعد آن، اين بود که ميگفتند: ما هم صاحب نظر و آدم هستيم ديگر. عقل سليم ميگويد: اين نفس دون است که دارد ميگويد، غلط کردي که ميگويي من هم آدم و صاحب نظرم؟! تو کجا صاحب نظري؟! تو هم که بفهمي که نميفهمي، خودش خيلي مهم است؛ چون ديگر اختيارت را دست امام به عنوان اسماءالله و صفات الله ميدهي.
يک سؤال: مگر نبايد اختيار ما دست خدا باشد؟ وقتي انجام نميدهيم، دست شيطان و نفس (اعدي عدوک نفسک التي بين جنبيک) است. آنجا هم که فرامين خدا را انجام نميدهم، ديگر اختيارم دست نفس دون و شيطان رفته است. اينجا هم همين حالت ميشود، اينکه بگويم: من صاحب نظرم، يعني تحت اختيار نفسم. تو چه چيزي از نظر ميداني؟! تو چه ميداني علم بما هو علم يعني چه؟! تو سواد خواندي، علم نداري. اي انسان تو چه ميداني، تو يک چيزي به نام سواد خواندي، «العلم نور»، علم نور است و دست خودشان است، «عليم حکيم»، «انا مدينة العلم و علي بابها»، علم، اين است. تو فقط يک ظاهري ميبيني. گفت: تو مو ميبيني و من پيچش مو، تو ابرو، من اشارتهاي ابرو. تو چه ميداني در عالم چه خبر است؟! اگر تمام انسانها جمع شوند، عقلهايشان را به ظاهر روي هم بريزند، نميتوانند.
لذا حضرت فرمود: فکر کرديد امامت به انتخاب است، مثلاً همين که در سقيفه انتخاب کردند، امامت همين شد، انتخاب شد و تمام شد؟! امامت که به انتخاب نيست. اينها با رأي خودشان امام انتخاب کردند و تمام شد؟! حضرت ميفرمايند: اينگونه نيست و اشتباه ميکنند. حضرت به عبدالعزيز بن مسلم به زيبايي فرمودند: هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ، اينها فکر کردند جايز است که امام را اختيار کنند و بگويند: ما امام را شناختيم؟! شما شأن امام را نميدانيد. دليل چيست؟
اوّلاً اين انسان، محبوب خداست و چون خدا او را دوست دارد، براي او هاديان الهي را با يک قدرتنمايياي مافوق تمام قدرتنماييهاي قبلي خود قرار داده است. خداوند در يک جسمي که نه اصغر است و نه کبير و اکبر است، بلکه جسم الصغير است، روح کبير را قرار داد «نفخت فيه من روحي»، بعد يک قدرتنمايي عجيبي کرد. او که ميتواند سيّارات، کرات و ... را بگيرد. يک روز باور ميکرديم يک نرمافزار کوچک، راه را ببينيد که کجا ترافيک است و نيست و ...؟! اي انسان، شما باور ميکرديد به واسطهي يک جسم کوچکي که خودتان درست کرديد، با کسي که در آن طرف دنياست حرف بزنيد و تصوير همديگر را ببينيد؟! بشر کجا چنين فکري ميکرد؟! امّا شد، پس يک روزي هم بيشتر از اين ميشود.
قدرتنمايي عجيب خداوند در جسم صغير!
امّا همين اين، دلالت بر اين است که يک قادري چقدر زيبا توانسته اين مطالب را در اين جسمي قرار دهد که چهار تا پاره استخوان و يک مشت گوشت و روکشي به نام پوست و مغزي که در سر قرار داده ميباشد. در آن مغز هم تصميمگيريها انجام شود، سلولهاي عصب باشد، قدرت حافظه أولي، مياني و انتهايي باشد و بالاتر از آن حافظه به بعضيها بيشتر عطا کرد که آن هم براساس تقوا بعداً هم به وجود ميآيد، به نام قوّهي درّاکه. درک کردن با قدرت حافظه فرق ميکند. چون برخي حافظهي خوبي دارند امّا درک نميکنند چه خبر است. خدا تمام اينها را در يک جسم صغير قرار داده است و غوغا کرده است. اطراف خودتان هم نگاه کنيد، ميبينيد که چنين مطلبي در هيچ مخلوقي هم وجود ندارد.
يک عدّه خدمت آيتالله ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي، آن عارف بالله آمدند، گفتند: آقا، ميشود انسان از طريق جنّ، چيزهاي خوب را متوجّه شود؟ فرمودند: اگر انسان، انسان باشد، جنّ بايد پيش او رود و درس بخواند؛ چون انسان، اشرف مخلوقات است. راه تقوا را پيش بگيريد و جلو برويد.
يکي از آقايان بيان ميکردند: جواني رفته و از کسي ذکر گرفته، حالا ميگويد: يک کسي مانند خودم روبهروي من ميآيد و با من حرف ميزند، حالا دارد ديوانه ميشود. من بيان کردم که اولياء خدا ميگويند: ذکر را براي ذکر بگو، نه اينکه از طريق ذکر، طيّ الارضي داشته باشي. تو متّقي بشو، ناخودآگاه ميبيني که طيّ الارض داري. تو بشو آن انساني که خدا خواست، بعد ببين چه ميشود.
متأسّفانه ما انساني که خدا خواست، نيستيم. اشتباه کار اينجاست، بدبختي اينجاست. ما باور نکرديم خدا ما را خيلي دوست دارد و مافوق آنچه که ما فکر ميکنيم، ما را دوست دارد. شيطان ما را فريب داد و اين روح کبير ما در همين جسم صغير ماند و خرابش کرديم و از آن مقام افتاديم و اسفل شديم! بعد هم کالانعام بل هم اضل شديم و تمام شد و رفت! در حالي که اگر ما واقعاً آنچه که خدا ميخواهد بشويم، بعدها خواهيم ديد که چه ها ميشود. جسم صغير حالي پيدا ميکند که حتّي کفني هم که روي بدن ميگذارند، سالم ميماند.
وقتي در ابن بابويه شهرري سيل آمد، بدن شيخ صدوق بالا آمد، کفن هم به خاطر سيل، کمي پاره شد، امّا سالم بود. بدن ايشان موميايي نشده بود، امّا اين روح کبير چه کرده بود که به مقام اکبريّت رسيده و روي جسم اثر گذاشته؟! هر چه هم به آن جسم وصل شود، ولو جسم خارجي و غير از جسم اصلي باشد، تأثير ميگيرد. پس اي انسان، تو اينگونه هستي، منتها يک شرط دارد تا به آن برسي، شرطش هم اين است که مطيع آنچه خدا گفت، باشي. خداي متعال امام را قرار داد، ديگر تمام شد و رفت.
اگر انساني عزّت، صلاح دنيا و ... ميخواهد، چه کند؟
در آن روايت به اينجا رسيديم که حضرت ميفرمايند: اين مقام امامت، مقامي است که به ابراهيم خليل، بعد از پشت سر گذاشتن آن ابتلائات، داده شد و او آنقدر خوشحال شد که گفت: فَقَالَ الْخَلِيلُ ع سُرُوراً بِهَا- وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي، از ذريّهي من هم هست؟ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى- لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ، خداوند فرمود: خير، عهد من به ظالمين نميرسد. از بس اين مقام، بالا و برتر است.
بعد از آن حضرت ميفرمايند: إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ، همه چيز در امامت است. اي انسان، عزّت ميخواهي، بايد به سمت امامت بروي. اگر صلاح دنيايت را ميخواهي، بايد به سمت امامت بروي و ... . تا اينجا بيان کرديم که حضرت فرمودند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، امامت، مانند خورشيد طالع ميماند.
لباس و پرچم مشکي براي امام حسين(ع)، علم شيعيان است!
اين مطالب را داريم عنوان ميکنيم که تازه تا حدودي از امامت، يک مطالبي بشنويم. تازه اينها هم پر از معناست که نميفهميم. لذا تازه ميخواهيم اين امامت را نسبي بفهميم تا بدانيم صاحب امر کيست و بگوييم: خود اين صحنه عاشورا و تکرار هر سالهي آن، براي همين است که ما بدانيم چه خبر است.
کساني که نميدانند، اين مطالب عزاداري و ... را به سخره هم ميگيرند و ميگويند: مردم گريه، امّت عزا و مصيبت و ... . آن ها چه ميفهمند که اين عزاداري و گريه اصلاً دليل ديگري دارد. اين را قبلاً هم بيان کردم، دکتر ژوزف فرانسوي، آن موّرخ فرانسوي ميگويد: چه کسي گفته که شيعيان عزادار هستند، اين لباس سياه که آنها بر تن ميکنند، علم است. اينکه در خيابانها ميريزند و زنجير ميزنند و حسين حسين ميکنند، علم است. اينها خيلي زرنگ هستند. چون عزادار، آن کسي است که يک گوشه ميرود، زانوي غم بغل ميگيرد و مينشيند. او ميگويد: اينها بيرون ميريزند، اين کجا غم است؟! غمي نيست! هر کس در عالم رد شود، اين بيرون ريختن شيعيان برايش جلب توجّه ميکند و ميپرسد: چه خبر است؟! هزار و سيصد و اندي سال پيش، اتّفاقي افتاده و اينها هنوز براي او عزاداري ميکنند، او کيست؟! بايد به دنبال او برويم. اينطور جريان دين را تبيين ميکنند.
بياييد همه يک پرچم مشکي بر در خانههايمان بزنيم و نذر کنيم به همسايههايمان هم بدهيم. اگر همه يکي بزنند، غوغا ميشود! اين، علم است. درست است که در اسلام، مشکي پوشيدن کراهت دارد، امّا اينکه بعضيها برخي از مطالب را در اين زمينهي عزاي امام حسين بيان ميکنند، درد است. آيتالله مولوي قندهاري ميفرمودند: وقتي يک عدّه آمدند از آيتالله العظمي سيّد ابوالحسن اصفهاني، سؤال کردند که آقا، نماز خواندن با لباس مشکي مکروه است، ميشود براي عزاي امام حسين بپوشيم و موقع نماز درآوريم؟ فرمودند: براي امام حسين، لباس مشکي مکروه نيست، بلکه مستحب است.
نظر ايشان، دو موضع دارد، يکي اينکه مکروه نيست، ديگر اينکه نه تنها مکروه نيست، بلکه مستحب هم هست که با همين لباس سياه نماز بخوانيم، چون براي ابيعبدالله پوشيدي، براي پدر و مادر و همسرت و ... نپوشيدي، براي کس ديگري نپوشيدي. چون اسّ و اساس نماز، اينها هستند. به آقا جان امام زمان در آل ياسين ميگوييم: «السلام عليک حين ترکع و تسجد»، اينها همين هستند. پس بايد اين مسائل را خيلي مواظبت و مراقبت کرد که يک موقع فريب ندهند.
لعن به دشمنان در زمان حضرت حجّت(عج) بيشتر ميشود
حضرت ميفرمايند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، امامت، مانند خورشيد طالع ميماند که نورش در عالم تجلّي مييابد. البته اين مطلب هنوز محقّق نشده و عالم هنوز نفهميده نور امامت چيست که تمام عالم را فراميگيرد. آقا جان، امام زمان بيايند، آن موقع معلوم ميشود.
(مباحث اتّحاد بحث ديگري است، من دارم بحث علمي ميکنم) وقتي آقا جان امام زمان(عج) ميآيند، لعن به دشمنان در آن زمان بيشتر ميشود. چون مردم وقتي ميبينند دنيا چه شد، جنّت الصّغري و گلستان شد، ميگويند: خدا دشمنان را لعنت کند، نگذاشتند از همان ابتدا اينگونه شود و پدران ما هم اين را ميديدند. دنياي ممدوح اين است. اصل دنيا بايد اينگونه باشد. ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة. الآن که دنيا، دنياي حسنهاي نيست. در آن دنياي حسنه، حداقل عمر، صد سال است و همه جا عجيب سرسبز ميشود، جز مناطقي که بايد معادن باشد و ... .
همانطور که کساني که در دهههاي 60 و 70 از دنيا رفتند، اگر از قبورشان بلند شده و به دنيا بيايند و تلفن همراه را در دست من و شما ببينند، تعجّب ميکنند؛ در آن زمان هم مطالبي است که سبب تعجّب ماست، طيالارض، علمي است و در آن زمان همه راحت طيالارض ميکنند. وسايل نقليّه دودزا و مريضيآور نيستند. پاک پاک پاک است. معلوم است که انسان طول عمر هم پيدا ميکند. استرسي نيست. عصبانيّتي نيست. دشمني نيست. همه، دوستي ميشود.
لذا دشمنان را لعن ميکنند و ميگويند: خدا لعنتشان کند که از روز اوّل نگذاشتند دنيا اينگونه شود.
امام؛ ستاره راهنما در عالمي پر از امواج متلاطم!
امام، اين است: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارُ، امامي که نورش همهي عالم را فراگير است و چراغ فروزندهاي است که همه جا را ميگيرد و ستارهي راهنما است و لذا هيچ چيزي نيست که در عالم براي انسان، مکشوف نشود. انسان ديگر همه چيز را ميداند و به دست ميآورد.
در ادامه ميفرمايند: الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِيرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجَى وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ، امام، آن کسي است که مانند ماه درخشنده و چراغ، تمام زوايا را براي تو نشان ميدهد و چنان ساطع است که از هزاران فرسخ هم معلوم ميشود. يک ستارهي هدايتگر هم هست.
قديم که هوا پاک بود، اينگونه بود که از طريق ستارهها در شب، طريق شمال و جنوب و شرق و غرب را تشخيص ميدادند. لذا امام را مانند يک ستارهي هدايتگر بيان ميکنند.
در کجا؟ آن هم در جايگاههايي که همه چيز خراب شود و کشورها گرفتار امواجي هستند که در عالم وجود دارد.
اين امواج را داريد ميبينيد، روزي نيست که بشر آرام باشد. هميشه اضطراب هست که نکند جنگ جهاني سوم رخ دهد. کسي طالبان را فکر ميکرد؟! بعد از آن، کسي داعشي را فکر ميکرد؟! حالا هم قضيّه کردستان را شروع کردند، گرچه بدانيد که موفّق هم نميشوند. امّا ببينيد ميخواهند اسرائيل کوچک درست کنند. دنيا پر از ناامني است، در خود سودان که يهوديها آن را دو نيم کردند و ... و يا اتّفاقاتي که در همين افغانستان و پاکستان ميافتد و ... .
دستيابي به حقايق عالم توسط امام!
الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ وَ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ، امام مانند آب گوارا و خنک ميماند که گويي روحي تازه در انسان ميدمد؛ چون بيان شده: «و جعلنا من الماء کل شيء حي». يعني امام به انسان حيات ميدهد. امام، کسي است که تشنگي را از بين ميبرد.
بشر، تشنهي معرفت است و هنوز نتوانسته بفهمد. امام که بيايد، معرفتها بالا ميرود. ما همه تشنه هستيم. ببينيد وقتي الآن دو، سه کلمه که من طلبه بيان ميکنم، چقدر شوق و شعف ميگيريم که اين، چه ديني است! امام، تشنگيهاي انسان نسبت به حقايق عالم را برطرف ميکند. ما هنوز حقايق عالم را نميدانيم. ما نميدانيم اينکه ميگويند: از غار رودافشان در فيروزکوه همينطور ارتباط هست و باز است، يعني چه؟! يک جاهايي کوچک ميشود و فقط به اندازه يک مشت است، برخي از حيوانات رد ميشوند، امّا وقتي درون را نگاه کني دو مرتبه جاي ديگري وصل شده است، انسان نميداند چه خبر است. ما نميدانيم اينکه امام رضا فرمودند: در دحوالارض همهي کره، آب بود، بعد پروردگار عالم از مکه شروع کرد و دو مرتبه خدا اين آب را درون زمين قرار داد، مانند اينکه چيزي را برگردان کنيم، حضرت حقّ اين را برگردان کرد و آبها داخل رفت، زمين رو آمد، بدون اينکه قطرهاي از آن آب، در فضا پرتاب شود؛ همهي آب هم در درون آمد، يک قسم درياها شد، يک قسم هم درون زمين رفت و ...، اينها يعني چه؟! حالا مطالبي ميدانيم، مثل اينکه کره زمين هم مانند کرات ديگر، معلّق در فضاست، امّا حضرت در آن زمان راجع به دحوالارض، اينچنين فرمود. ما از خيلي از مطالب بيخبريم. از همين کرهي خاکي خودمان که خيلي کوچک است و اگر اين کره را در کرات ديگر بياندازيم، مانند اين است که يک نخود در کرهي زمين انداختيم، خيلي از مطالب را نميدانيم. امام که بيايد، اينها را روشن ميکند. امام، اين است!
امام، وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى، يک منجي است که بشري را که دارد نابود ميشود، نجات ميدهد. إنشاءالله ادامه مطالب اين روايت را در جلسهي آينده بيان خواهم کرد.
نداي «هل من ناصر» امام، براي اتمام حجّت با بشر!
پس ما هنوز نميدانيم امامت چيست. فقط يک امام و امّت شنيديم. امام يعني هر چه ميخواهي در خدا ببيني، بايد نازلهاش را در امام ببيني. چون من و تو از باب ذات خدا که هيچ، حتّي اسماء و صفات او را هم آنگونه که هست، نميتوانيم درک کنيم و لذا خدا نازلهي آن را در امام قرار داده است. چون ما مخلوقيم، مخلوق، مفعول و فعل فاعل و محدود است.
اين هم که خداوند نازلهي اسماء و صفات خدا در جسم به ظاهر انساني قرار داده است، قدرتنمايي عجيب اوست. لذا چنين کسي که امام است، ميآيد و حقايق عالم را براي ما بيان ميکند که گاهي حتّي سؤالي در آن زمينه هم به ذهنمان نميآيد. امام ميآيد و مطالبي را عنوان ميکند و انسان ميبيند که عجب، چنين چيزهايي هم ميتوانست باشد!
امّا متأسّفانه بشر نفهميد امام چيست و خراب کرد. امام را که ما نميتوانيم انتخاب کنيم. آنها گفتند: به اينها خليفه ميگوييم. گفتند: قرآن، امام گفته است. گفتند: اينها هم امام هستند و ما دوستشان داريم، در همين حد. براي همين است که انسان آنقدر بيچاره ميشود که امام با لباس غيرنظامي ميآيد، عمامه بر سر ميگذارد، بچّه در دست ميگيرد، امّا آنها هلهله و شادي ميکنند و سر و صدا ميکنند که کسي صداي امام را نشنود!
چرا امام در روز عاشورا چند خطبه خوانده است و در همهي اين خطبهها هم بيان فرمودند: هل من ناصر ينصرني؟ براي اينکه اتمام حجّت شود و فردا نگويند که ما نميدانستيم!
آسمانيان مقام امام حسين(ع) را بيشتر از زمينيان درک ميکنند
بعضي مواقع انسان، به رواياتي برخورد ميکند که آن روايات، نکاتي دارد که نبايد همين گونه از کنارش گذشت، از جمله يک روايتي ما داريم و هم اهل جماعت، از لسان مبارک پيامبر اکرم محمد مصطفي(ص) فرمودند:«ان حسين بن علي في السّماء اکبر منه في الارض فانه فليکتب في يمين عرش الله ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة» لذا اصل اين روايت معروف اين هست و مجزّا نيست، پيامبر فرمودند: حسين(ع) در آسمان، خيلي از آنچه که در زمين هست، بزرگتر است، اباعبداللهي که الان همه او را ميشناسند، کسي نيست در عالم، از هر ديني، که ايشان را نشناسد، بخصوص در اربعين ميتواند انسان، اين را ببيند که از کجاها و چه کساني ميآيند. امّا در آسمان اکبر است، آيا اکبر است از اين باب که مردم، همه نميشناسند؟ خير.
اينکه حضرت کشتي نجات و چراغ هدايت است، با اين فعلا کاري نداريم، بحث امامت را از همان روايت شريف حضرت ثامنالحجج ميپردازيم، امّا بحث من اين هست که چرا در آسمان اکبر است نسبت به زمين؟ فقط دليل اين هست که در عرش نوشتند« ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة»؟ خير.
دليل اين هست که بشر، امام را نشناخت. ملائکه و همهي آسمانيان و هر کس که از اين عالم برود، چون هر کس از اين عالم برود، حتي در عالم برزخ، حقايق مکشوف ميشود، آنجاست که بخصوص در آسمانها عند الانبياء و اولياء و ملائکه ميدانند که حضرت چقدر بزرگ است. چون به حقيقت، مصباح را ميدانند يعني چه؟ سفينهي نجات را ميدانند چيست، امّا بشر دنيوي، جز يک عدّهي خاص، مانند شهداي کربلا، که سلام و درود خدا بر آنان باد، آن يک عدّه و کساني که ادراک پيدا ميکنند به مقام امامت، ديگران نميفهمند، بله، يک عزاداري ميشود، امّا اينکه امام حسين(عليه الصّلوة و السّلام) چراغ راه و کشتي نجات هست يعني چه!
لذا آن روايتي که عرض کرديم، حضرت ثامن الحجج(عليه الصّلوة و السّلام) که عبدالعزيز بن مسلم بيان کرد وقتي روز جمعه وارد مرو شديم، ما هم به مسجد رفتيم و بحث امامت شد و مردم نظرات مختلفي گفتند بعد آمدم محضر سيّد خودم عرض کردم: اينها اينطور ميگويند. فَدَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي ع فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِيهِ فَتَبَسَّمَ...
فرمود:آيا عقل اينها ميخواهد اين رابفهمد؟ و مطالبي که ديشب بيان کرديم واينکه پيامبر(ص) کمال دين را و اتمام نعمت را به دستور خداوند متعال بيان کرد و بعد شروع کردند امامت را توضيح دادند.
ما حقايق عالم را نميدانيم
تا به اينجا رسيديم که حضرت، بعد از اينکه اين نکته را بيان فرمودند، فرمودند: بدان که امام، الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ وَ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ تا اينجا گفتيم که امام مانند آب گوارا براي تشنگان هست و رفع عطش مي کند، مثال زديم که الان ما حقايق عالم را نميدانيم، خيلي چيزها براي ما مکشوف نيست، همانطور که براي گذشتگان ما مکشوف نبود، همانطور که ظواهر علمي با توجه به اينکه حد يقف ندارد و امروز آنچه که ميدانيم، گذشتگان نميدانستند، مانند تکنولوژي امروز که باورکردني نيست.
تازه اينها هيچ هست و همين کره خاکي را نمي دانيم چه خبر هست و نمي دانيم طي الارض چيست؟ و نداريم و بايد در آينده عمومي بشود! طي الجو بايد بشود و همه اين ها عادي مي شود مانند همين تلفن همراه که اگر کسي چند سال قبل مي گفت کسي باور نمي کرد. بارها اين جمله را گفتم که آيت الله العظمي اديب وقتي اين بي سيم ها آمده بود فرمودند در آينده کوچکش مي آيد و دست همه هم هست گرچه اطرافيان طور ديگري برداشت کردند و احساس کردند آقا خيلي حواسشان نيست. اما بعد که پسر مرحوم حاج حلوايي از انگليس زنگ زد و گفت من دارم با چنين وسيله اي با شما حرف مي زنم تازه متوجه شديم که آقا آينده را مي ديد!
لذا حضرت مي فرمايد که بدانيد که الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى امام طوري است که همه چيز به دست امام است و او از نابودي ها نجات بخش است.
مطلبي را از بعضي بزرگان نقل کنم؛ وقتي علم مي آيد سواد نيست، بعضي ممکن است که مسخره کنند چون نمي فهمند که چه مي گويي. مثلا وقتي بيان کرديم اگر همين مطالب علمي امروز به دست کسي که متقي بود مي رسيد ديگر تخريب و عوارضي نداشت، بعضي مسخره کردند.. چون نميفهمند و آينده را نميبينند. لذا فرمودند علمي که به دست امام باشد و امام آن علم را بدهد ديگر در آن مفسده نيست، ما به دنبال علم هستيم ولي مفسده هم دارد، همين وسيله نقليه اي که براي راحتي خودمان درست کرديم و بعد متوجه شديم براي محيط مناسب نيست و تازه به دنبال وسيله اي هستيم که هوا را آلوده نکند.
اما امام چون از ناحيه ي خداست متفاوت است فلذا اين جملاتي که از اين روايت در اين شب ها خوانديم و ترجمه کرديم و ورودي هم به تفسير آن نداشتيم، غوغاست. امام بايد خودش معرفي کند که کيست، شايد اين طور بشود گفت که امام يک بحث حقيقي دارد و يک بحث حقوقي و اينجا امام دارد از بحث حقوقي امام دفاع ميکند و ميفرمايد: امامت اين است، آنوقت اينها که بيسواد هستند (حتّي اگر کسي عالم هم باشد، در اين مورد بيسواد است) در مسجد نشستند و دارند در مورد امامت حرف ميزنند؟! امامت را بايد از خود امام سؤال کرد. کسي غير از امام نميتواند بگويد امام کيست.
متّقين عالم، امام اشياء هستند!/نجات يک روستا از حمله گرگها، توسط يک مرجع تقليد بزرگوار!
لذا امام دارند توضيح ميدهند که اين مقام، امامت است. همانطور که در جلسهي گذشته بيان شد، حضرت فرمودند: الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارُ ، اين معاني غوغاست و ما فقط يک ترجمهي تحت اللفظي کرديم. «شمس الطالعة» چيست؟ «مجللة بنورها للعالم» يعني چه؟ در تمام عالم، نور آن حضرات تجلّي پيدا ميکند.
در مورد عبارت الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، بيان ميکنند: وقتي اين نور بر هر کسي طالع شود، خود او مانند ماه ميشود. ماه به خودي خود، نور ندارد، امّا وقتي شب چهارده ميشود، شما ماه را پر نور ميبينيد، اين انعکاس نور خورشيد است که به زمين طالع ميشود و همه فکر ميکنيم که اين نور متعلّق به ماه است. ماه نور ندارد. وقتي امام طلوع کند، ميگويند: همه «بدر الطالعة» ميشوند و حال آنها، حال ماه است. يعني از حالت مأمون محض به يک امامت نسبي و از مجهول بودن محض به يک علم نسبي ميرسند. اگر اين مطلب را متوجّه نميشويم، توقّف نکنيم و بگذريم، يعي ما امام ميشويم؟! بله، امام بله اشياء ميشويم. کما اينکه الآن متّقين عالم، امام به اشياء هستند. به حيوان درنده ميگويند: «قِف» و آن ميايستد! ميگويند: برو، ميرود!
آيتالله العظمي مرعشي نجفي، استاد عظيمالشّأنمان ميفرمودند: از يکي از روستاهايي اردبيل و اطراف مغان خدمت آيتالله ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي آمده بودند که گرگها در آنجا ما را بيچاره کرده است. به خصوص در زمستان، انسانها و حيواناتي را که داريم، ميدرند. يک دعايي به ما بدهيد. آقا دعايي به آنها دادند و آنها رفتند. باز سال ديگر آمدند و گفتند: آقا، دعا هيچ اثري نکرد، حتّي گرگها يکي دو نفرمان را هم کشتند. آقا فرمودند: وقتي صداي زوزه شنيديد، يکي روي بام برود، داد بزند: ميرزا جواد گفت: برويد ديگر در اين منطقه پيدايتان نشود.
آنها آن دعا را برده بودند و با چه اعتقادي خوانده بودند، نتيجهاي نداشته است. حالا بروند بگويند: ميرزا جواد گفته، نتيجه ميگيرند؟! يکي از آنها خيلي معتقد بود، گفت: ميرويم ميگوييم. صداي زوزه که شنيدند، او به بام رفت و به همان زبان آذري خودش گفت: ميرزا جواد گفته برويد و ديگر در اين منطقه پيدايتان نشود و در آن سال ديگر هيچ گرگي نيامد!
حالا کسي نميتواند اين را ادراک کند، ديگر چه کنيم؟! امامت بر اشياء، يک موردش همين است. به زور نميتوان اين مطالب را به کسي تفهيم کرد، انسان بايد خودش به اين مطالب برسد. شنيدن کي بود مانند ديدن؟! برخي از مطالب ادراکي است و انسان بايد به آنها برسد. من بارها بيان کردم که پيامبر اکرم راجع به آخرالزمان بيان ميفرمودند، فرمودند: يکي از نشانههاي آخرالزمان اين است که جعبههاي کوچکي ميآيد که در آن نوازندگان مينوازند و رقّاصان ميرقصند. حالا چه کساني آنجا هستند؟ اميرالمؤمنين، سلمان، اباذر بودند. اباذر ميگويد: يا رسول الله! انسانها کوچک ميشوند که شما ميفرماييد در جعبه جا ميشوند؟! حضرت مجبور شدند بحث را عوض کنند. معمّا چو حل گشت، آسان شود، امروزه من و شما تلويزيون را ديديم و ميفهميم. يا همين تلفن همراه برايمان جا افتاده است، امّا اگر کساني که در دهه هفتادي از دنيا رفتند، الآن بلند شوند و تلفن همراه را در دست من و شما ببينند، تعجّب ميکنند که اين چيست که با هم حرف ميزنند، همديگر را ميبينند و ... . باورش در دهه هفتاد سخت بود، امّا امروز شد.
لذا ميفرمايند: وقتي علم بيايد، طلوع علم کاري ميکند که ديگران هم عالم ميشوند و امام اينگونه است. الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم، چنان افق او بالاست که هيچ کسي الآن نه ميتواند بفهمد و دستيابي پيدا کند و نه ميتواند بفهمد چه خبر است. آن زمان که امام زمان بيايد، اين اتّفاق رخ ميدهد. الآن بشر هنوز به آنجا نرسيده است. يک شمههايي از آن را خدا دارد قبل از ظهور درست ميکند که بدانيم ميشود.
امام؛ از بين برندهي دبدبه مدعيان و ذوب کننده يخ آنان
الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِيرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجَى وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ، امام مانند يک آتشي ميماند که بر آن چيزي که سرمازده است و حالا آن را آب ميکند، به وجود ميآيد.
يعني آن چيزهايي که انسانها در آن موارد، دگم شدند، مغزشان بسته شده و ادراک به حقايق ديگر ندارند. امام، آن يخ وجودي را آب ميکند و هر کس همنشين امام باشد، حالش اين ميشود.
خود ابوحنيفه، رئيس فرقهي حنفيها گفته: «لو لا السنتان لهلک النعمان»، اگر آن دو سالي که خدمت جعفر بن محمّد الصادق نبود، من هلاک شده بودم و هيچ نداشتم. آن هم فقط دو سال و فقط راجع به مسائل فقهي بود. حضرت آنها را در مطالب معرفتي وارد نکرد. حضرت کلاسهاي متعدّدي داشتند، هم فقه، هم اصول، هم جبر، هم نجوم، هم هندسه و ... ميفرمود.
اباصلت به امام رضا بيان کرد که آقا، چگونه است که شما با چيني، چيني حرف ميزنيد، با ترک، ترکي حرف ميزنيد، با هندي، هندي حرف ميزنيد، با يوناني، يوناني حرف ميزنيد و با هر کس با زبان خودش دقيق صحبت ميکنيد، من نديدم که شما کتابي در اين زمينه بخوانيد، امّا به آنها ميگوييد: در فلان کتابتان، صفحهي فلان، آيا همچنين چيزي نوشته يا خير؟ شما در باب دوم کتابتان راجع به اين موضوع گفتيد. شما چگونه اين همه مسلّط هستيد؟ حضرت رو به اباصلت کرد و فرمود: اباصلت، ما حجّت خدا بر روي زمين هستيم، حجّت خدا همه چيز را ميداند.
ابي بصير هم ميگويد: به امام صادق گفتم: آقا، شما اين همه علوم داريد تدريس ميفرماييد، آيا علوم ديگري هم هست که تدريس نميکنيد و هنوز بايد باشد؟ حضرت لبخندي زدند و فرمودند: ابيبصير همه آنچه که تا امروز از علوم مختلف گفتيم، قطرهاي است از آن علمي که خدا به ما مرحمت کرده است. من رياضي، هندسه، نجوم، شيمي، فيزيک، فقه، تفسير و ... که گفتم، همه يک قطره است! بعد حضرت فرمودند: ولي ميرسد زماني که اين قطره، جاري شود.
بعضي از بزرگان فرمودند: منظور از جاري شدن اين قطره، همان زمان آقا جان امام زمان است.
چون امام از ناحيهي خداست، لذا آن يخها را آب ميکند، الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ، سرمازدههايي را که هيچ چيزي ادراک نميکنند هم تفهيم ميکند.
الآن بدترين و سرسختترين افراد نسبت به دين، خدا، علوم و ... و شکّاکترين افراد را که اهل مجادله هستند، ببينيد. امام چنان آنان را نرم و ذوب ميکند که ديگر همه تسليم ميشوند.
عَنْ عِيسَى الْخَشَّابِ قَالَ: قُلْتُ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ لَا وَ لَکِنْ صَاحِبُ الْأَمْرِ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ الْمُکَنَّى بِعَمِّهِ يَضَعُ سَيْفَهُ عَلَى عَاتِقِهِ ثَمَانِيَةَ أَشْهُرٍ، عيسي خشّاب از حضرت ابيعبدالله پرسيد: شما صاحب امر هستيد؟ حضرت فرمودند: خير و لکن صاحب امر کسي است الطريد الشريد است، يعني يک عدّه را ذوب ميکند و از آن يخي که بستند درميآورد و هم يک عدّه را رشد ميدهد. بعد حضرت ميفرمايند: صاحبالامر، هشت ماه ميجنگد و مابقي ديگر جنگ نيست.
لذا طبق فرمايش ابيعبدالله فقط هشت ماه ابتدايي ظهور، جنگ است. حضرت نميخواهند با کسي بجنگند. امّا آنها خودشان ديگر شروع کردند و شيطاني محض هستند. مابقي ديگر با استدلال و کوچکترين چيزي، به سمت امام ميآيند. معجزه هم در آن زمان، معجزهي علمي است. امام آن مغزهاي يخ زده دگم را آب ميکند که تا الآن هم مدّعي هستند ما برتريم، ما خوبيم، ما دانشمنديم، ما دنيا را ميچرخانيم و ... . لذا امام اينهايي را که الآن مغرور هستند، آب ميکند.
امام؛ متنفّر کننده از گناه و دور کننده از مهلکات
وَ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ، امام دليل است در آن مواقعي که انسان در هلکات ميافتد. آنها ميفهمند که عجب، اشتباه ميکردند، لذا خودشان توبه ميکنند و برميگردند و به اشتباه خودشان پي ميبرند.
عالم، عالم اثر و مؤثّر است، وقتي مثلاً ما يک لحظه ترسيديم، يا با ترس سمت حيواني برويم، او بوي عرق ما را متوجّه ميشود و ميفهمد ترسيديم. لذا بعضيهايشان ميترسند و بعضي ميدرند؛ چون فهميدند ترسيديم. شامهشان عجيب قوي است. يا اينکه شما بويي از شکر نميفهميد، امّا وقتي در يک جا ريخته ميشود، بعد از چند دقيقه مورچهها جمع ميشوند. يک مورچه کوچک چه شامهاي دارد که ما متوجّه نميشويم، ولي هست.
حضرت طوري تبيين ميکند که خود گناه، اثر وجودياش اين است که شما را از آن مقامي که داشتيد و ميتوانستيد، هر کدامتان، امام لکلّ شيء شويد و من هم امام لکل امام شوم، سقوط دهد. لذا امام اين مطلب را تفهيم ميکند و طرف خودش متنفّر از گناه ميشود. لذا امام او را از هلاکت دور ميکند.
امام؛ ابري با بارش علم و حکمت، و از بين برنده بديها!
الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ وَ السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ وَ الْغَدِيرُ وَ الرَّوْضَةُ، حضرت اين توصيفات را همينطور بيان ميکنند و ميگذرند، حالا عبدالعزيز يک مقداري را متوجّه ميشود و يک مقداري را هم نميفهمد. او يکي از شاگردان برجستهي حضرت است، با خود حضرت آمده و تمام مطالب را ميداند چه خبر است. ادراک بالايي نسبت به ديگران داشت و حضرت او را به اين طرف و آن طرف ميفرستاد که مروّج نسبت به اهلبيت باشد و به او اختياراتي ميداد که چه چيزهايي را به زبان مردم بيان کند.
الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ، امام مانند يک ابر بارنده است. ملّا محسن فيض کاشاني اين فراز را ترجمه ميکند و بعد ميگويد: در آن زمان که کسي نميدانست ابرها دو نوع هستند، يک ابر بارنده و يکي غيربارنده است، امام چنين مطلبي را بيان ميکند.
کما اينکه اين از نشانههاي آخرالزمان است که درياچه اروميه خشک ميشد، حالا هر چه هم مي خواهند کار کنند و برايش بارندگي درست کنند و ...، نميشود.
لذا فرمودند: امام، ابري است که ميبارد. بارش او چيست؟ وجود مقدّس جواد الائمّه در روايتي ميفرمايند: امام يک ابربارنده است که از آن، علم و حکمت که مافوق علم است، ميبارد. ما هنوز به علمش نرسيديم، سواد است، چه برسد به حکمت!
وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ، يعني امام همه چيز را ميشويد و بديها را از بين ميبرد. با همان باريدن علم، بديها را از بين ميبرد. يک علّت گناه کردن ما اين است که ما واقعاً به حقيقت نرسيديم، چون به علم نرسيديم. البته نعوذبالله اين توجيه براي گناه نيست. بشر چون جاهل است، گناه ميکند. اگر انسان جدّي مقام خودش را ميدانست که من انسان هستم، انسان کيست و چه خصوصيّاتي دارد، گناه چه کاري با انسان ميکند، يک حلاوت ظاهري دارد، امّا نهايت آن خسران و بدبختي براي خودش است، به سمت گناه نميرفت، حتّي اگر عذابي هم در کار نبود. کما اينکه اميرالمؤمنين فرمودند: فرض بگيريم که بهشت و جهنّمي نباشد، اصلاً ذات انسان ميطلبد که متخلّق به اخلاق الهي باشد. اصلاً وقتي انسان بفهمد که کيست، به سمت مکارم اخلاق ميرود.
بيان کردم که آن روح کبير، اگر بناست اکبر شود، در اين جسم صغير است. جسم ما نه اصغر است و نه کبير و اکبر. جسم صغير است و اصغر من الانسان موجود است و اکبر و کبير من الانسان از باب جسماني موجود است. امّا هيچ کس در عالم کبير نيست، چون هيچ کس نفخهي روح نيست. جان و روح دو چيز است و تنها انسان است که هم جان دارد و هم روح. «نفخت فيه من روحي». خود تفکيک اين، خيلي مهم است. براي اينکه رؤيت شيء براي انسان شود که هم روح را ببيند و هم جان را.
خدا ابوالعرفا، آيتالله العظمي اديب را رحمت کند، ايشان نشان داده بودند که هم جان و هم روح چيست. مثل اينکه شما به سونوگرافي ميرويد و تصوير اعضاء دروني بدن را ميبينيد، ايشان هم نشان داده بود که اين، جان و اين، روح است.
خدا کنز خفيّ الهي، آيتالله مولوي قندهاري را رحمت کند، ايشان فرموده بودند: اگر روح، روح شد، جان تا آخر اين جسم را براي اين روح حفظ ميکند. بعد ميفرمودند: تفکيک فعلي (کار) دارند، روح، يک چيزي است و جان، يک چيز ديگر و اين جان، موظّف است روح را مراقبه کند تا در خدمت روح باشد و او را به اعتلاء برساند.
ما نميفهميم اين روح، جان و جسم چيست و اين براي همان نبود امام است. اگر امام بود اين تفکيک کاري اينها را ميفهميديم و اينکه اگر روح، روح باشد، جان، جسم را تنظيم ميکند تا در اختيار روح باشد، يعني چه. اينها براي ما قصه است، نميفهميم، ادراک نداريم؛ چون امام نبود. امّا امثال ابوالعرفا، چون متّصل به آقا جان بودند، ميفهميدند. البته آنها هم بيان ميکردند امّا نميدانستند ما نميفهميم. امّا به هر حال ميخواستند پردهاي نشان دهند که بدانيد عالم، عالم ديگري است. عالم، فقط اين نيست که من و تو الآن داريم ميبينيم و حس ميکنيم و به ظاهر سرعت تکنولوژي دارد جلو ميرود. اينکه معلوم است که بايد جلو ميرفت. امّا عالم اين نيست. اصلاً ميخواهيد که سرعت تکنولوژي برتر از اين باشد که تو طيالارض کني که اتّفاقاً علمي است و تو طيالجوّ کني که اتّفاقاً علمي است. اصلاً آن مطالب علم همه در يد قدرت تو باشد و تعجّب نکني. آنچه که انبياء به عنوان معجزه آوردند، يعني «عجزة الناس من فعله»، مردم از آن فعل، عاجز هستند و به همين خاطر معجزه ميگويند. امّا همان معجزات انبياء، علم بوده، يعني کار علمي کردند. منتها مردم چون نميدانستند، نميتوانستند انجام دهند.
کما اينکه آن چيزي که مرتاضها انجام ميدهند، همينگونه است. چون آنها رنجهايي کشيدند، يک مقدار فهميدند، چون خدا فرمود: «ليس للانسان الا ما سعي». مرتاضها هم سعي و کوششي کردند و به مطالبي رسيدند، منتها در مقابل حقيقت، چيزي نميدانند و فقط به يک ظواهري رسيدند. به تعبير ديگر، آن نقطهي مرکزي و هستهي وجودي که بتوانند خودشان، آن را توليد کنند، بلد نيستند. اينها فقط رسيدند، ديدند عجب ابزار خوبي است و از آن، استفاده ميکنند. امّا به آن بگويند: ابزار را بساز، نميتواند بسازد.
شيخ بهاء، شيخ العجائب، از راه تقوا به اين مطالب رسيد. يک نمونه بگويم، ايشان توانست مس، روي و آهن را تبديل به طلا کند. پيش پير پالاندوز آمد. او گفت: شنيدم کارهايي ميکني و علم کيميا داري؟ شيخ بهاء گفته بود: بله. پيرپالاندوز گفته بود: چه ميکني؟ گفت: سوزن پالاندوزيات را طلا ميکنم. آن سوزن را برداشت و طلا شد. پيرپالاندوز گفت: اگر راست ميگويي اين را به همان حال اوّل برگردان، نميخواهم طلا باشد. شيخ بهاء گفت: ديگر نميتوانم برگردانم. پير پالاندوز گفت: ميخواهي من برگردانم؟ با شستش روي سوزن کشيد و به همان حال اوّل برگشت. کيميا نميخواهد، تقوا به دست بياور، خدا علم را در درونت قرار داده است. همهي اينها به موقع هست. يک موقع جايي نروي به اين خاطر که بگويي من کيميا و ... بلد هستم. اين بود که شيخ بهاء مريد او شد.
وجود ما به وجود اهلبيت است، اگر نبودند، ما نبوديم!
لذا امام اگر بيايد، غوغا ميکند. مردم امام را نفهميدند و نشناختند. لذا ببينيد علي اکبر امام حسين وقتي بيان ميکند: عنوان أب ميگويد، امّا عنوان امام هم بيان ميکند و در رجزهايي که ميخواند، لفظ امام را براي پدرش بيان ميکند. چون ميداند پدر بحث جدايي است که حبّ به پدر و مادر فرض است، امّا بحث امام مجزّاست. معرفت به امام داشت. اگر انسان اين معرفت را پيدا کند، مطيع ميشود.
يک يک شهداي کربلا به اين مقام رسيدند که فهميدند ابيعبدالله، امام است. ما همينطور اسمي ميگوييم: امام است، امّا اينکه انسان ادراک کند که امام است، يعني امور، همه باذن الله تبارک و تعالي، به دست امام است. «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء». به واسطهي آقا جان است که ما رزق و روزي مادي و معنوي داريم. شايد کسي بگويد: من خودم سرکار ميروم و زحمت ميکشم، بايد گفت: باز هم حتّي رزق ماديات به دست امام است، اين مطلب هم زماني که خود امام بيايد، مکشوف به حقيقت ميشود. البته انسان تا يک مقداري هم الآن متوجّه ميشود. من و تو به صورت ظاهر کار انجام ميدهيم، امّا رزق دست اوست. کما اينکه فرمودند: يک رزق معيّن است و يک رزق مکلّف. رزق معيّن، تعيين شده است، لذا گاهي ميبينيد کسي چند کار انجام ميدهد، امّا يک رزق معيّن دارد.
خدا حاج آقاي قرائتي، آن مرد مخلَص را حفظ کند، ميگفت: در کاشان ما، فردي بود که فقط پياز ميفروخت، خيلي وضعش خوب شد، با خودش گفت: حالا کمي سيبزميني هم کنارش ميگذاريم، وضعمان بهتر شود، امّا سر ماه ديدم باز هم همان شد. چون رزقها معيّن است.
ما فکر ميکنيم براي اهلبيت خرج ميکنيم، ما داريم دست در جيب خود اهلبيت ميکنيم. منتها آن بزرگواران، منّتي بر سر ما ميگذارند و آن را چند برابر هم ميکنند و ميگويند: شما خرج کرديد. مانند پدري ميماند که يک مغازه براي پسرش بخرد، در آن هم بار و جنس بريزد و آن را در اختيار فرزندش بگذارد. بعد يک مرتبه به او بگويد: فلاني که آمد، برايش قسطي حساب کن، چند نفر هم بعداً معرّفي کند، بعد اين پسر به خانه برود و به مادرش غر بزند که اينطور نميشود، بابا مدام ميگويد به اين نسيه بده، با آن قسطي حساب کن و ... . اين پسر بايد خيلي احمق باشد که نفهمد اين مغازه و پولها همه براي باباست، حالا به تو احترام گذاشته و اينطور ميگويد، تازه نق هم ميزني؟! وجود ما به وجود اهلبيت است، اگر نبودند، ما نبوديم. لولاک لما خلقت الافلاک، خدا اينطور خواسته، ما که مخلوق هستيم و نميتوانيم مدّعي شويم. در مثال مناقشه نيست، مثل اينکه مورچه به فيل لگد بزند. بعد ما بگوييم: ما نمي خواستيم، اگر اينطور بود، خدا اصلاً ما را نميآفريد. حرفهاي بيهوده و خندهدار و از روي جهالت محض ميزنند. خداست، قادر است، من و تو مخلوقيم، من و تو هيچيم، من و تو يک مويمان را هم خلق نکرديم. خدا ميگويد: همهي شما را به واسطهي پيامبر خلق کردم، اين ديگر به کسي ربط ندارد. بخواهي و نخواهي، اينطور شده است. هر چه در اين خلقت است، به واسطه يک نفر است و ما به خلقت او خلق شديم. با چه چيزي داري درگيري ايجاد ميکني؟! با چه کسي ميخواهي دعوا کني؟! مگر نفرمودند: شيعيان ما از گل ماندهي ما خلق شدند، يفرحون بفرحنا و يحزنون بحزننا. بعد تمام خلقت به يمن پيامبر است. اگر اينها را ميدانستند امثال شمر، اوباما، ترامپ، نتانياهو، يهود و ... حماقت نميکردند. چون نميدانند دارند حماقت ميکنند. شما به يمن پيامبر به وجود آمديد، حالا داريد جلوي پيامبر ميايستيد؟! اگر کسي بداند، هيچ موقع نميآيد مبارزه کند. مانند گناه که اگر بداند، گناه نميکند.
تمام شهداي کربلا مي دانستند حضرت، امام است و به معرفت امام رسيده بودند.
«السّلام عليک يا ابا عبداللّه(ع)»
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۰۱۷۹۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
همه دستگاهها موظف به همکاری با آموزش و پرورش هستند
ایسنا/سیستان و بلوچستان جلسه شورای آموزش و پرورش استان به مناسبت هفته گرامیداشت مقام معلم در محل استانداری برگزار شد.
محمد کرمی شامگاه پنجشنبه در جلسه شورای آموزش و پرورش استان ضمن تبریک هفته گرامیداشت مقام معلم اظهار کرد: تربیت همه بعدی و همه جانبه فرزندان جامعه در آموزش و پرورش اتفاق میافتد و اصل کار تعلیم و تربیت بر عهده معلمان عزیز است.
وی افزود: معلمان نیروسازی میکنند؛ تربیت میکنند و در ابعاد مختلف و شاخههای گوناگون موجود در جامعه انسان را آماده کرده و خواهند کرد.
کرمی گفت: تربیت در آموزش و پرورش اتفاق میافتد و اصل کار تعلیم و تربیت بر عهده معلمان عزیز است.
استاندار ادامه داد: بهترین فرصت برای آموزش و پرورش مهیاست تا فرزندان جامعه را در مسیر رشد و بالندگی و توسعه همه جانبه شخصیت آنان تربیت نماید.
وی خاطرنشان کرد: مهارت آفرینی و فرصت ساختن انسانهای ماهر و توانمند نیز در بستر دستگاه تعلیم و تربیت باید فراهم شود تا نیاز جامعه به نیروی متخصص مرتفع گردد.
وی ادامه داد: همه دستگاهها موظف به همکاری با آموزش و پرورش هستند و باید ظرفیت سنجی و بسترآفرینی برای تحقق اهداف نظام آموزشی و تربیتی صورت گیرد.
استاندار اظهار کرد: معلمان با ذهن، فکر و اندیشه دانشآموزان سر و کار دارند و مقام و جایگاه تعلیم و تربیت به دلیل اینکه رسالت پیامبران است؛ دارای ارزش و اهمیت است.
وی بیان کرد: دانش آموزان دارای قابلیتها و توانمندیهای ذاتی فراوانی هستند که باید توسط معلمان و با هدفگذاری بلند، هدایت و ارشاد و تربیت شوند.
انتهای پیام